شب هایی که مرحوم حاج شیخ رجبعلی خیاط جلسه می رفتند، مامور بردن و آوردن ایشان آقای صنوبری بودند. یک روز آماده می شود که حاج شیخ را به جلسه ببرد، خانم ایشان از بچه اش ناراحت می شود و یک دفعه به صورتی که بچه غافل بوده به پشت او میزند؛ تا این ضربه را می زند، کمر خودش خمیده شده و به شدت شروع می کند به درد گرفتن!