در سحر شب یکشنبه ۱۲/ ج ۱/ سنه ۱۳۸۹ ه ق- ۵/ ۵/ ۱۳۴۸ ه ش، بعد از ادای نافله شب و نافله و فریضه صبح، در اربعینی که ذکر جلاله «اللّه» را هر روز بعد از نماز صبح به عددی خاص داشتم، بعد از این ذکر به توجه نشستم که ناگهان جذبه و حالتی دست داد و بدن به طوری به صدا درآمد و می لرزید آن چنان صدایی که مثلا تراکتور روی سنگهای درشت و جاده ناهموار می رود، دیدم که جانم از بدنم مفارقت کرد و متصاعد شد ولی در بدنی مثال بدن عالم خواب قرار دارد، تا قدری بالا رفت دیدم در میان خانه ای هستم که تیرهای آن همه چوبی و نجّاری شده است، ولی من در این خانه مانند پرنده ای که در خانه ای در بسته گرفتار شده است و به این طرف و آن طرف پرواز می کند و راه خروج نمی یابد، تخمینا در مدّت یک ربع ساعت گرفتار بودم و به این سو و آن سو می شتافتم، دیدم در این خانه زندانیم نمی توانم بدر بروم، سخنی از گوینده ای شنیدم و خود او را ندیدم که به من گفت: این محبوس بودنت بر اثر حرفهای زیاد و بی خود توست، چرا حرفها را نمی پایی؟
من در آن حال چندین بار خدای متعال را به پیغمبر خاتم برای نجاتم قسم دادم و به تضرع و زاری افتادم که ناگهان چشمم به طرف شمال خانه افتاد که دیدم دریچه ای که یک شخص آدم بتواند بدر رود برویم گشوده شد از آنجا بیرون رفتم، و پس از بدر آمدن چندی به سوی مشرق در طیران بودم و دوباره به جانب قبله رهسپار شدم.
و هنگامی که از آن حبس رهایی یافتم؛ یعنی از خانه بدر آمدم، آن خانه را بسیار بزرگ و مجلّل دیدم که در میان باغی بنا شده است و آن باغ را نهایت نبود و آن را درختهای گوناگون پر از شکوفه سفید بود که در عمرم چنان منظره ای ندیدم.
و می بینم که به اندازه ارتفاع درختها در هوا سیر می کنم به گونه ای که رویم؛ یعنی مقادیم بدنم همه به سوی آسمان است و پشت به سوی زمین، و به اراده و همت و فرمان خود نشیب و فراز دارم، و بسیار خدای متعالی را به پیغمبر خاتم و همه انبیا قسم می دادم که کشف حقایقی برایم دست دهد، در همین حال به خود آمدم.
آن محبوس بودن چند دقیقه بسیار در من اثر بد گذاشت به گونه ای که بدنم خسته و کوفته شد و سرم و شانه هایم همه سخت درد گرفت، و قلبم به شدّت می زد، ای عزیز این نکته ۳۲۰، از کتابم هزار و یک نکته را جدّا حلقه گوش خود قرار ده، و آن این که:
یکی از اهل ولاء که با هم موالات داشتیم در مراقبتی به لقاء «من رآنی فی المنام فقد رآنی؛ فإنّ الشیطان لا یتمثل بی» (بحار، ط کمپانی، ج ۱۴، ص ۵۵) تشرف حاصل کرده است، از آن جناب صلّی اللّه علیه و آله ذکر خواست، حضرت فرمود «من به شما ذکر سکوت می دهم.